احوالات خودم
سنگین شدم و بی حوصله
شبا 2-3 ساعت میخوابم حس میکنم سیر شدم و بیدار میشم چندساعتی بیخواب میشم عوضش روزا بیحوصله ام و دلم میخواد بخوابم
خونمون رو یه مقدار تغییر دادیم از یه خواب شده 2 خواب ولی هنوز خوب جمع و جور نشده همین بیشتر اذیتم میکنه دوست دارم پا شم حسابی ترتمیزش کنم اما نمیتونم
نیکی خوشحاله که یه کم خونه مرتب شده اونموقع که بنایی داشتیم همش میگفت تخت منو درست کنید تعدش به همه میگفت عمو اومد خونمون رو درست کرد تخت منم درست شد
هنوز شبا و گاهی روزا (تو خواب) نمیتونه خودش رو کنترل کنه و بیدار شه بره دستشویی
گاهی شبا پوشکش میکنم دیشب هم 2 بار بغلش کردم بردم دستشویی این بهتره اما نمیتونم بغل بگیرمش سختمه دلم درد میگیره
دلم براش میسوزه که نمیتونم با حوصله باهاش بازی کنم بیرون ببرمش فقط مفیدترین کارم اینه که میبرمش مهد و باز ظهر میرم دنبالش میارمش یا اینکه میبرمش خونه عزیز . اونجا هم ماشاله اونقدر شیطونی میکنه که گاهی پشیمون میشم
دلم برای گل پسری میشوزه که نمیتونم مثل نیکی (وقتی تو دلم بود)واسش مایه بذارم زمان نیکی با حوصله تر بودم بیشتر به قرآن و خورد و خوراکم میرسیدم الان سعی میکنم اما نه مثل اونموقع ها
دلم واسه خودم میسوزه که گاهی دست تنهام و بین چندراه گیر میکنم خودم،نیکی، پسری، باباشون، خونه، بیخیالی
آخرشم میترسم هم سیخ بسوزه هم کباب
باز خدا پدرش رو بیامرزه این همسری رو. کاری به کارمون نداره نه میذاره من دست به سیاه و سفید خونه بزنم نه به غذا کار داره که هست یا نیست . همش میگه تو کاریت نباشه به بچه و خودت برس تو این وضعیت اقتصادی و بحرانی که ما داریم پشت سر میذاریم از هیچی کم نذاشته و هر چی گفتم برامون فراهم کرده
____________
امروز رفتم موهام رو کوتاه کنم رسما گند زد به موهام .اونقدر شاکی بودم که اومدم خونه گریه کردم خیلی کوتاه کرد نمیشه هیش کاریش کرد حالا فردا برم رنگش کنم ببینم چطور میشه
_____________
وضعیت نی نی هم خدا رو شکر خوبه هرچند احتمال میدادیم که کیسه آب سوراخ شده ولی با یه سونو که 2ساعت تو نوبت بودم و حالم خراب شد معلوم شد فعلا همه چی نرماله و 3200 وزن تقریبی نی نیه
_____________
بعد از 2هفته که مهمون خونه عزیز بودیم نیکی خونه بند نمیشه همش بهونه اونجا رو میگیره دیشب وقتی با عزیز تلفنی حرف زد کلی گریه کرد و التماس کرد که بیا خونمون آخرش باباش گفت بیاید ببرمتون بیرون رفتیم دور زدیم و معجونی خوردیم و ساعت 12ونیم برگشتیم دوباره نزدیک خونه که شدیم زد زیر گریه که نریم خونه بریم خونه خاده(خاله) . با کلی ترفند هواسش رو پرت کردیم
امروز خاله با ماشین جدیدش اومد دنبال نیکی بردش خونشون نیکی هم داشت بال درمیاورد هیچ یادش رفت خداحافظی کنه بدوبدو رفت پشتش رو هم نگاه نکرد