نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

نیکی

1392/9/19 23:12
نویسنده : آرزو
346 بازدید
اشتراک گذاری

چرا بعضی وقتا نیکی 14-15 ساعت بیداره و بازم خوابش نمیاد؟

امروز ساعت 7 صبح منو بیدار کرد و ساعت 9ونیم شب به زور به رختخواب رفت ولی همش میگفت خوابم نمیاد یه بار هم بلند شد تا وضعیت گوشیم رو چک کنه؟! تا 10 خوابش برد

_____________

نیکی جان عزیزم یه روز اینا رو میخونی و به خاطرات خودت میخندی

خاطراتی که یه موقع واسه ما هم خنده دار بودن و یه وقتایی هم تا سر حد عصبانیت میرفتیم و برمیگشتیملبخند

معمولا وقتی میخوابی تمام اتفاقات روز رو تو خواب مرور میکنی اینو از حرفایی که تو خواب میزنی میشه فهمید یه وقت زور میگی یه وقت شکایت میکنی و یه وقتایی هم واسه موندن دوستات یا اسباب بازیات اصرار

تازه یه چیز جالب تر اینکه گاهی بلند میشی میشینی و با چشم باز هذیون میگی یا مثل چند شب چیش بلند شدی اومدی سر سفره نشستی و چیزایی گفتی و بعدشم گفتی بشقاب من کو منم میخوام بعدش دوباره خوابیدی با چشم بازلبخند

___________

4شنبه شب پیش بابایی خوابیدی البته تازه داشت خوابت میبرد منم پیش نیکان تو اتاق خوابیده بودم ساعت 11 ونیم شب گوشیم زنگ خورد عزیز بود

میگفت بدون نیکی خوابم نمیبره نیکی که پیشم باشه آرامش دارم گفتم بگیر بخواب نیکی خوابیده بد خواب میشه فردا صبح میایم

اما قبول نکرد گفت حاضرش کن باباجی میاد دنبالش

مخلص کلام اینکه حدود 12 شب تو خوشحال و خندون انگار نه انگار که خواب بودی بلند شدی و حاضر شدی رفتی خونه عزیزلبخند

______________

یه وقتایی یه نوشته هایی پیدا میکنی و بهم میگی بخون خب من با توجه به سنت نمیتونم اونا رو برات بخونم حوصله ات سر میره

یه چیزا و شعرایی در باب اینکه نیکی چقدر خوب و مهربونه میخونم

دیگه خودت عادت کردی هر نوشته ای رو که میاری میگی مامان چی نوشته؟ نوشته نیکی خوبه؟ اسم داداش هم نوشته؟

_________

خواننده تو تلوزیون میخونه توی بیتی از شعرش کلمه آرزو داره. نیکی توجهش جلب میشه و بلند میخنده میگه مامان اسم تو رو میگه . داره برای تو میخونه

بعد میگه مامان چرا اسم منو نمیگه؟ بهش بگو اسم منم بگه

میگم باشه تا آخر شعر میخ تلوزیون شده تا اسمش رو بشنوه

حواسش رو یه لحظه پرت میکنم بعد میگم اسم تو رو هم گفت میگه چی گفت؟ میگم گفت نیکی چه مهربونه

خوشحال میشه و بلند میشه میره

____________

نیکی میدونم سخت ترین سن تو سن 2تا 3 سالگی بود

من باردار بودم و کم حوصله .تو شیطون و حرف نشنو

هم برای من دوران سختی بود هم برای تو

خدا رو شکر که این دوران به سلامت تموم شد ازت به خاطر همه سختی هایی که کشیدی معذرت میخوام

اما حالا خوشحالم که یه دختر بچه شیطون 3 ساله دارم

تمام روسریهام رو نخ کش کردی به یکی دوتا راضی نیستی همه رو میخوای تا باهاشون بازی کنی سرت میکنی عروسک هات رو بغل میکنی کفشای پاشنه دارم رو میپوشی و تو خونه جولان میدی

گاهی هم بچه های خیالیت رو بازی میدی و دوست داری من به بچه هات احترام بذارم و باهاشون بازی کنم

چند روز یه روسری مجلسیم با گوشیم گم شده بود فکر میکردم تو راهرو جا گذاشتی و بردن ولی بعد از 3 روز خودت برام پیداش کردی

چندبار هم انگترام رو گم کردی و بعد چند روز پیداشون کردی خلاصه از دست تو هیچی سالم تو خونه نداریم

قبلا میگفتم نمیتونی کشو رو باز کنی هر چیزی رو میذاشتم تو کشو بعد گفتم دستت به بالا ها نمیرسه وسایل رو میذاشتم بالای کمد الان که صندلی میذاری زیر پات هیچ جا امنیت نداره از دستت

گاهی از کنجکاویت خوشحال میشم اما گاهی که میبینم هیچ وسیله سالمی ندارم عصبانی ولی در هر صورت کاری از دستم برنمیاد تو دستم رو از پشت بستیناراحت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد