داستانی از جنس ناخن
برای اولین بار ناخنای نیکی رو تو بیداری گرفتم
همیشه بیم این رو داشتم که بترسه. خب بچه تر که بود از ناخنگیر میترسید
ولی استقبال کرد هرچند خیلی طول کشید آخه میگفت ناخن ها رو تا ته نگیر بذار آخرش رو خودم بکشم تازه خودش انتخاب میکرد که مدوم ناخن رو بگیرم خلاصه با یه دنگ و فنگی ناخن ها تموم شد
حالا هی میگه بده من ببرم (دستمال کاغذی حاوی ناخن ها) منم میگم میریزه بذار با هم ببریم تا کردم قبول نکرد اونقدر نق زد و گریه کرد که بهش دادم اونم چیکار کرد ؟
؟
؟
دستمال رو تکوند تو خونه تا همه ناخنا پخش شه
خداییش شما باشید چه میکنید؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی