نیکی
دختر قشنگم این روزا بلبل زبون شده هر کی کس دیگه ای رو اذیت کنه میگه میکشمش
مامان هانیه ، هانیه رو تنبیه کرده بود که چون شلخته ای و وسایلت رو گم میکنی نمیذارم بری مدرسه هانیه هم گریه میکرد و ناراحت بود نیکی بهش میگفت من مامانت رو میکشم تا تو بری مدرسه
____
این روزا نیکی جونم درگیر یوبوسته بسکه غذا نمیخوره معده و روده اش خشک شده چه میدونم هی بهم میگن بهش فشار نیار منم آزادش گذاشتم ولی خب اونم هیچی نمیخوره و منو حرص میده
هی یه ذره یه ذره لباس زیرش کثیف میشه کار من چندبرابر میشه ببرمش حموم هم خودشو هم لباسشو بشورم
بردمش حموم نشوندمش رو توالت فرنگی باهاش بازی میکنم که بشینه و بلکه فرجی بشه نیکان هم که خب به من چسبیده اومده لب حموم و تلاش میکنه بیاد تو
بلندش میکنم میارمش تو حموم. تصور کن من رو پادری حموم ولو شدم(از بیرون اومدم و با همون لباس بیرون) نیکی روبروم رو تولت فرنگیش نشسته با آفتابه بازی میکنه گاه دستش رو میکنه توش گاه سرش رو گاه توش آواز میخونه گاه میخواد با ل.له اش آب بخوره
نیکان هم بین من و نیکی نشسته رو صندلی و با هرچی دم دستشه بازی میکنه و گاه به کارای نیکی میخنده
هیچی از دستم برنمیاد جز اینکه به خل بازیای اینا و خودم بخندم
-----
نیکی مهربونم قرار شده بزرگ شده همه چی واسم بخره
هر چی تو تلوزیون میبینه میگه مامان جون واست میخرم باشه؟؟؟
----
خونه عزیز نشستیم نیکی گردنبند نقره منو آورده میگه بنداز گردنم میگم قفلش خراب شده بذار بابا اومد میگم ببره درستش کنه
برده انداخته سطل آشغال میگه مامانی این دیگه خراب شده من بعدا یکی خوشگلشو واست میخرم میگم حالا بذار بمونه وقتی خریدی میندازیمش دور
میگه نه دیگه خراب شده
مامان خوبی باشه الان میرم واست میخرم
------
به عزیز تعریف میکنم که نیکی چه خرابکاریایی کرده
یادم میندازه که خودت هم بچه بودی تازه تو سن اول راهنمایی چه کارایی کردی پس نیکی رو دعوا نکیا یه کم از خودم خجالت کشیدم
تازه تازه کارام یادم میومد
کاش مامانم هم وبلاگ مینوشت تا هیچوقت یادم نره
نیکی جونم خودت شیطون بلایی ها یادت باشه خیلی به بچه هات فشار نیاری
حالا سرفرصت برات از خرابکاریام تعریف میکنم