تیکه هایی از جنس نیکی
اونروز تو ماشین نیکی با من سر جا بحث کرد بعدش دستش رو چرخوند محکم خورد تو چشمم
من به حالت ناراحتی باهاش حرف نمیزدم باباش گفت از مامان معذرت بخواه تا بریم مغازه خوراکی بگیریم
نیکی روش رو کرده به سمت شیشه بعد میگه خب من حرف بزنم هواس راننده پرت میشه
______________________________
یه روز هم بیدار نمیشد بره مهد بیدارش کردم که بره میگه مامان کسی که خوابه رو بیدار نمیکنن میذارن خودش بیدار بشه
______________________________
رفتیم بیرون یه نفر داره سیمان کاری میکنه 20 دقیقه زیر آفتاب بچه بغل منو وایسونده میگه میخوام نگاه کنم هر چی میگم این کار مرداست میگه ا میخوام یاد بگیرم
هی از اون بنده خدا هم میپرسه عمو چرا اینجوری میکنی چیکار میکنی اونم طفلی حوصله نداشت همش میگفت دارم کار میکنم
یه بارم یکی اومده بود خونمون واسه تراسمون ایرانت بزنه نیکی همچین با دقت نگاه میکرد میگفت میخوام ببینم چیکار میکنه دوستش درسا اومده در خونه میگه بیا بازی
نیکی میگه آقاهه اومده بالکنمون رو درست کنه برو بعدا بیا
میگم نیکی با تو که کاری نیست برو بازی
دستاش رو میزنه به هم(با پشت دست راست میزنه به کف دست چپش) خب باید من ببینم چیکار داره میکنه میفهمی؟؟؟؟؟
فک کنم آخرش این بچه فنی بشه خدا به خیر کنه
___________
خونه عزیز شب مونده صبح زنگ زدم حالش رو بپرسم گوشی رو گرفته میگه من دلم برای خونمون تنگ شده چرا نمیفهمی؟؟؟؟
(یعنی بعضی وقتا بچه ها یه حرفایی میزنن مرغ پخته تو دیس پر در میاره
خداییش راست میگن اینا بچه نیستن گودزیلا هستن)