ماجراي از شير گرفتن نيكان

نيكان يكسال و ٤ماه و دو روزشه

كم كم دارم از شير ميگيرمش

خيليا عادت دارن راجع به همه كاراي آدم نظر بدن به خاطر همين تقريبا به كسي نگفتم و اين واسه خودم سخته كه بيقراريش رو آروم كنم

ماشاله بچه خوبيه و بساز

اما دوس ندارم اذيت شه ميخوام سرش رو با بيرون بردن و بازي گرم كنم

از قضا نيكي هم يه ماهه مهدنميره و گاهي سخته كه دوتاشون رو ساكت كنم

ولي به هر حال تا اينجا موفق شدم كه تو روز بهش شير نميدم ميمونه وقت خوابش كه يه چرت ظهر و يه خواب شب هستش كه هادت داره زير سينه بخوابه

يه روز مامانم نيكان رو برده بود خونشون ظهر همونجا بدون من خوابيد مامانم ميگفت اذيت نكرد ولي بايد ازم دور باشه وقتي من هستم همش بهم ميچسبه و نميتونم از خودم جداش كنم

تا ببينم تو اين يك هفته جطوري ميتونم موفق شم

____________

بعضي شبا سعي ميكنم تو اتاق نيكي بخوابونمش كه عادت كنه جدا بشه

ديشب نيكي تو هال پيش باباش خوابيد و من نيكان رو رو زمين اتاق نيكي خوابوندم بعداز اينكه خوابش عميق شد برگشتم اتاق خودم ساعت ٤ صبح دسدم يكي داره بهم ميزنه بيدار شدم دىدم نيكانه

گفتم چيه مامان تنها موندي؟ با سرش ميگه آره

دستش رو گرفتم ميگم بيا بريم

بردمش دوباره سرجاش و خوابيدم پيشش يه كم وول خورد تا خوابش برد

منم خوابم برد تا ساعت ٦ بيدار شدم رفتم به نيكي سر زدم باباش رفت سر كار و من ديگه خوابم نبرد

خلاصه شدم مثل شبگردا

بيشتر شبا كارم همينه مجبزرم جندبار به دلايلي بيدار شم

يه وقتايي هم نيكي بيخواب ميشه گاه بهونه مياره بيا پيشم بخواب گاه نصف ش بي ميگه شير و عسل برام بيار با آب يخچال

نميدونم اگه اينا بزرگ شن ميتونم با خيال راحت بخوابم يا نه