نیکان از شیر گرفته شد:)
نیکان رو راحت تر از اونی که فکر میکردم از شیر گرفتم راستش یه کم بهونه میاورد مخصوصا موقع خواب همش بغلم میچرخوندمش تا بخوابه یا آروم بگیره باباش هم که اصلا حوصله اینو که بچه گریه کنه و بیتابی نداشت این فشارای مالی و کاری یه طرف نق زدن بچه ها هم یه طرف
من موندم این وسط نیکی هم که ماشاله اندازه 4 تا بچه کار میبره
از یه طرف بیخوابیشون از یه طرف مشکل یبوست نیکی شیطنتش مهد نرفتنش ناسازگاری با نیکان سردی هوا مریضی همیشگیشون ...
تقریبا زمشتون سختی واسه من بود خییییییلی اذیت شدم ولی خدا روشکر هم تموم شد هم اینکه خیلی نذاشتم بچه ها اذیت بکشن مخصوصا نیکان که با بهونه شیر غوغا میکرد
خیلی خوشحالم یه پروژه ای واسم شده بود هم تنبلی میکردم هم دلم برای دوتاشون میسوخت نمیتونستم تصمیم درستی بگیرم
راستش از زمانی تصمیم جدی گرفتم که یه روز باباشون نبود من تنها بودم و این دوتا
هر دو خوابشون میومد و هر دو دوست داشتن بغل من باشن
نیکان عادت داشت زیر سینه بخوابه و دوست داشت تنها تو بغلم باشه نیکی رو به زور راضی کردم که رو یه پام بشینه و سرش رو رو شونه ام بذاره تکونش بدم تا بخوابه و نیکان قبول نمیکرد میخواست من دراز بکشم بهش شیر بدم و هیچ اتصالی با نیکی نداشته باشم
هر دو همزمان گریه میکردن هم گرسنه بودن هم منو میخواستن
واقعا مستاصل شده بودم و گریه ام گرفته بود سخت بود اما اونروز هم مثل بقیه روزا گذشت و من مثل بچه هام با بغض خوابیدم
همین شد که تصمیمم جدی شد که مستقلش کنم
تقریبا تو همین زمان هم نیکی رو از شیر گرفتم اوایل اسفند ماه با این تفاوت که نیکان یه کم بیشتر شیر خورد نوش جون دوتاییشون
الان دیگه با هم تو شیشه شیر پاستوریزه میخورن نیکان طعم شیر خشک رو زیاد دوست نداشت ولی خدا رو شکر شیشه رو قبول کرد و مثل نیکی بهش آبِ میگه