نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

روزای بهاری

1394/1/30 9:46
نویسنده : آرزو
592 بازدید
اشتراک گذاری

هوا خوب شده درسته یه روزایی یه کم سرد میشه

اما واقعا خوشحالم که حداقل از سوز زمستون و پاییز اومدیم بیرون که بچه ها و مامانا یه کم نفس تازه کنن از بس که امسال این بچه های من سرما خوردن و ضعیف شدن

هوای بهاری تهران خیلی دوام نداره زود جاش رو میده به گرمای تابستون اما از همین فرصت کم هم ما نهایت استفاده رو میکنیم

یکی از خوبیای خونه ما اینه که در ورودی رو باز میکنیم یه راهروی دراز داریم که 4 واحد در راستای هم هستن و این فرصت خوبیه واسه بدو بدو بازی بچه ها

صبح که بیدار میشن اول از همه نیکان دم در واستاده که در رو باز کنم بره بیرون هر چی میگم بیا پوشکت رو عوض کنم بیا صبحونه بخور گوش نمیده فقط لباس منو میکشه که بیا در رو باز کن

کنار درمون موکت کوچولویی میندازم که اکثرا میگم اینجا بشینید و میوه و تنقلات بخورید گاهی دوستای نیکی میان و میشینن خاله بازی میکنن

بگذریم که نیکی کل خونه زندگی رو به بیرون انتقال میده یا تمام خوراکیای تو یخچال رو خالی میکنه ببره به دوستاش میده به حرفای منم توجه نمیکنه(عزیز میگه این رفتارش عین بچگی خودتونه پس خیلی نمیتونیم خرده بگیریم)

گاهی هم دوچرخه بازی میکنن تو راهرو

عصرا هم از ساعت 4 نیکی میگه بریم پایین تا میشه ساعت 6

ساعت 6 حاضرشون میکنم میریم پایین همه بچه ها دوچرخه میارن بازی میکنن شلوغ میکنن جیغ میزنن و کیف میکنن

اونایی که بچه هاشون کوچیک هستن مثل من با بچه ها میان چایین میشینن و حرف میزنن . حرفای خاله زنکی که هیچوقت تموم نمیشه تا میشه ساعت 8ونیم گاهی 9 که بریم خونه

نزدیک خونمون یه سوپری خیلی کوچولو هستش که اسمش رو گذاشته "پدیده قصر"

اسمش خیلی گنده تر از خودشه ولی تمام مایحتاج ما و بچه ها رو داره صاحباش ما رو میشناسن نیکی اوایل میرفت از قفسه هاش برمیداشت و میومد میگفت بابابم میاد پولشو میده الان یاد گرفته که اجازه بگیره هرچند گاهی دوست نداره به حرفم گوش بده میگه بریم پاستیل بگیریم میگم نه الان کیک گرفتیم خوردی میگه من رفتم و میره و وسایلش رو میگیره میاد خب دیگه بچه این طایفه است(مامانم میگه ما هم اینجوری بودیمچشمک)

روزای خوب بهاری دارن میگذرن و بچه ها به بازی و ما به تماشای اونها

این روزا رو دوست دارم یاد بچگی خودم میفتم که چقدر دوچرخه بازی میکریدم چقدر 7سنگ و گرگم به هوا و...

هرچند بچه های الان این بازیا رو بلد نیستند و حوصله این بازیا رو ندارن بیشتر با هم دعوا میکنن و با یه زمین خوردن ساده کل روز رو ماتم میگیرن و بازی اون روز رو از دست میدن

با همه این اوصاف دوستشون دارم و میخوام رخوت زمستون از تنشون بیرون بره

امیدوارم همه بچه ها این شادیا رو تجربه کنن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد