نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

عشق زندگی

مهمونی

1390/10/10 9:03
نویسنده : آرزو
282 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه وقتی آدم میره مهمونی کار خاصی نداره حاضر میشی و میری و کلی بهش خوش میگذره و برمیگرده ولی وقتی با نیکی میرم مهمونی خسته تر از همیشه به خونه برمیگردم سوال

میدونی تمام وسایل خونه رو جز اونایی که ضروریه جمع کردم کار خاصی هم که ندارم فقط با نیکی شعر میخونم و بازی میکنم خیالم راحته هر جا از خونه بره واسش خطری نداره الکی هم بهش گیر نمیدم که این جیزه و اون جیزه واسش این جیز رو خاص کردم نزدیک بخاری و گاز میشه خودش تند تند میگه جیز هر چند گاهی وقتا کنجکاو میشه بدونه این جیز چی هست ولی معمولا دست نمیزنه چه من باشم چه نباشم یه واژه گنگ تو سرشه این جیزه

ولی خونه مردم فرق میکنه هر دفعه از مهمونی میام میگم دیگه من مهمونی نمیرم تا نیکی بزرگ شه اما خوب دلم تنگ میشه بازم دلم میخواد برم وقتی جایی هستیم همش باید هواسم به نیکی باشه بیشتر مواقع بغلش میکنم چون اینجوری بهتر کنترلش میکنم طفلی به هرجا نزدیک میشه میگم دست نزن هم اون خسته میشه هم من

دیروز با اینکه خونه خانم جعفری(از همسایه های فوق العاده مهربون قدیمی )احساس خوبی داشتم و اونم میگفت بذار بچه راحت باشه مهم نیست به چیزی دست بزنه (اینم با خلوص نیت میگفت)ولی همش نگران بودم به خاطر همین چندان از مهمونیا چیزی حالیم نمیشه به خاطر همین همش بغلمه و با یه عالمه خستگی از مهمونی برمیگردم هر کی ندونه میگه بنده خدا چقدر اونجا کار کردهچشمک

پ ن : راستی آراد هم اومده بود نشوندشون کنار هم که عکس بندازم وای وای خدای من همدیگه رو بغل کردن نمیدونم میخواستن همو ببوسن کلی ما رو شگفت زده کردن عکساشون زیاد جالب نشد ولی فک نکنم هیچوقت از یادم بره بسکه این ٢ تا ساده و بی پیرایه بودن

بعدا نوشت : یادم رفت بگم ١شنبه تولد خانم جان بود رفتیم خونه زهرا خاله واسش تولد ٧١ سالگیش رو جشن گرفتیم با وجودیکه خانم جان خیلی دوست داشت ولی خجالت میکشید ما هم کلی سر به سرش گذاشتیم و خندوندیمش خدا همه مامان بزرگا رو حفظ کنه که واقعا  برکت خونه اند حالا دستم رسید عکسش رو میذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد