مریضی نیکی
چند روزیه نیکی تو خواب بینی اش کیپ میشه و گلاب به روتون یه کم وضع مزاجیش خراب شده جز این هیچ علایمی نداره خیلی ناراحتم طفلی مامانم تازه فهمیدم وقتی نیکی یه طوریش میشه من چقدر بداخلاق میشم دست خودم نیست یعنی تازه متوجه شدم هم کم حوصله میشم هم اینکه قدرت تصمیم گیریم ضعیف میشه دیروز بعد از اینکه از مهمونی اومدیم قبل از درآوردن لباسا به مامانم گفتم به نظرت ببرمش دکتر یا نه گفت چیزیش نیست سرما خورده گرم بپوشون خوب میشه یه ساعتی گذشت ساعت ٦ گذشته بود مامانم گفت میخوای ببرش دکتر به هم ریختم گفتم تو که میدونی دکترش تا ٧ بیشتر نیست پرسیدم میگی نمیخواد الان من چجوری تو ترافیک خودم رو برسونم زنگ زدم منشی گفت مطب خیلی شلوغه میخوای بیا ولی باید بشینی بلند شدم بابام هم اومد تو راه یادم افتاد یه دکتر بچگیام میرفتم بابام گفت نزدیکه میخوای بریم اونجا گفتم آره رفتیم و از قضا خلوت بود وای چه دکتر مهربونی پیر و خوش اخلاق یادم نمیومدش ولی خیلی حس خوبی بهش داشتم اونقدر با نیکی رفتار خوبی داشت اصلا نذاشت بچه ام اذیت شه هر چی سوال یادم میومد پرسیدم اونم خیلی با حوصله جواب داد میگم نیکی وقتی یه خرما میخوره تا ٦ ساعت هیچی نمیخوره این نگران کننده است خیلی ضعیفه وزنش کمه با شوخی میگه ا نیکی خرمام میخوره؟ خندید و گفت بزرگا خودآزاری و خودکشی میکنن اما بچه ها نه هر وقت گشنه شد غذا بهش بده مهم نیست کم میخوره یا دیر به دیر گشنه اش میشه مهم اینه که گشنه بشه با رغبت بخوره این حرفا رو زیاد شنیدم برعکسشم شنیدم اما اونقدر از حرف زدنش خوشم اومد که دلم میخواست بهش گوش کنم