نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

عشق زندگی

آخر هفته

آخی بعضی وقتا چقدر زمان دیر میگذره و همش آدم دعا دعا میکنه این لحظات به خوبی تموم بشن یه هفته ای که گذشت واقعا واسم سخت بود نیکی که مریض میشه کم حوصله میشه لب به غذا نمیزنه بیشتر انگشتش تو دهنشه حرف گوش نمیده لجباز میشه خلاصه کلام با مریضی نیکی منم بدقلق میشم و حساس ،بیشتر گیر میدم عصبی میشم و کل خونه درگیر میشه خیلی سعی میکنم خونسرد باشم اما توقعم بالا میره و احتیاج خیلی زیادی به کمک اطرافیان دارم از طرفی مثلا دلم نمیخواد اونا رو درگیر ماجرا کنم اینه که اینجوری میشه آخر هفته مامانم مثل یه فرشته نجات اومد و شب نیکی رو برد خونشون گفتم امشب که نیکی نیست با آرامش بخوابم اما تا صبح از فکر نیکی همش بیدار شدم میترسیدم شب تب کنه و مامانم متوج...
28 ارديبهشت 1392

و...دوشنبه ابری

دلم گاهی میگیره مخصوصا وقتی نیکی مریضه و نه غذا میخوره نه حوصله کاری رو داره همش بهانه میگیره امروزم از اون روزاستصبح کلی تب داشت و به زور دارو و آب بازی تبش رو پایین آوردم مهد هم نرفتیم بهش که نگاه میکنم دلم تنگ مییشه واسه بچگیای خودم. دوست داشتم اونقدر توانایی داشتم که بتونم قدم به قدمش بازی کنم بدوم بچگی کنم توی پارک سرسره بازی کنم الان که سنگین تر شدم و نفسم میگیره بیشتر دلم تنگ میشه با بیحوصلگی لباسای شسته رو پهن میکنم در حال مرتب کردن خونه میبینم تمام لباسای خیس وسط خونه ویلونه نیکی همه رو دنبال خودش قطار کرده و داره باهاشون بازی میکنه به من نگاه میکنه با صدای تو دماغیش میخنده و میگه دوست داری؟ دارم بازی میکنم خنده تلخ منو میبی...
23 ارديبهشت 1392

نیکی نیست

ساعت 4 صبحه بیدار شدم روی نیکی رو بکشم اما نیکی دیروز بدون خداحافظی و خیلی مشتاقانه رفت خونه عزیز بدون یک کلمه حرف اضافه چه زود مامانا فراموش میشن
19 ارديبهشت 1392

وقتی کنارم نیستی

وقتی تو خونه ای کم کم واسه اهل خونه همه چی عادی میشه حتی شلوغ کاریا و شیطنتت میدونم یه روزی به نبودنت هم عادت میکنیم وقتی که بری مدرسه وقتی که بری دانشگاه شاید راه دور وقتی که بری سر کار شاید ماموریت راه دور و وقتی که ازدواج کنی ولی همیشه اولش سخته وقتی اولین بار با دایی رفتی بیرون وقتی واسه اولین بار تنها خونه عزیز خوابیدی و حالا که تنها گذاشتمت مهد و اومدم خونه میدونم داره بهت خوش میگذره ولی این یه حس مشترک مادرانه است که در نبودت دلتنگ میشم و دوست دارم کنارم باشی
15 ارديبهشت 1392

حس مادرانه من به مهد رفتن نیکی

احساس خوبی دارم که نیکی رو گذاشتم مهد وقتی از مانیتور میبینم که داره بازی میکنه و دنبال بچه هاست وقتی صدای خاله گفتنش از همه بچه ها بلندتره وقتی میبینم مربیش نازش میکنه و با محبت به حرفاش گوش میده وقتی موقع خداحافظی واسه مربیش دست تکون میده و بوس میفرسته حس میکنم چقدر بچه ام بزرگ شده بچه ام داره محبت به دیگران و همکاری باهاشون رو یاد میگیره دلم قنج میره واسه وقتی که بیاد خونه و از مهد و دوستاش برام تعریف کنه خدایا شکرت که همچین حسی رو گذاشتی و میتونم عاشق بچه ام باشم و از بودن باهاش لذت ببرم
10 ارديبهشت 1392

تحویل حال مادرانه

فک کنم این احساس مادرانه رو هر مادری به مرور یاد میگیره برگرفته از وبلاگ روزهای مادرانه(مینویسم تا یادم بماند) تحویل حال مادرانه وقتی بچه نداشتم، تصورم در مورد تربیت بچه خیلی تخیلی بود. فکر می‌کردم بچه یک لوح سفید است که قرار است ما رویش نقاشی کنیم. یا یک تکه گِل بی‌شکل که قرار است به دستان پرتوان ما کاسه و کوزه‌ای از تویش دربیاید. مدتی که از تولد نرگس گذشت، فهمیدم تا چه حد اشتباه می‌کردم. بچه‌ها موجوداتی کامل‌اند با شخصیتی منحصر به فرد. کاسه و کوزه‌ای که شکل و طرح و رنگ دارد و تربیت حداکثر می‌تواند آن را یک جای خوب در سفره بنشاند. حالا که مدتی گذشته، حالا که مریم را هم دارم، فکر می&...
3 ارديبهشت 1392

گاهی چقدر دلم میگیره

گاهی دلم براش میسوزه واسه همه بچه ها دوست دارم هر کاری بکنم تا اونا خوشحال باشن زندگی روز زیبا ببینن ولی وقتی مهمونی میره و نیکی دنبالش گریه میکنه که نرو وقتی ساعت 10 شب دلش برای ندا تنگ میشه و میگه برم ندا ببینم و زود بیام و من نمیذارم یا وقتی شیطونیش از حد میگذره و دعوا میشه کلی دلم میگیره میگم این فقط 2 سالشه تقصیر نداره دنیاش با رویاهاش گره خورده فقط میخواد نهایت بازی و لذت رو از دنیا ببره  
3 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد