آخر هفته
آخی بعضی وقتا چقدر زمان دیر میگذره و همش آدم دعا دعا میکنه این لحظات به خوبی تموم بشن یه هفته ای که گذشت واقعا واسم سخت بود نیکی که مریض میشه کم حوصله میشه لب به غذا نمیزنه بیشتر انگشتش تو دهنشه حرف گوش نمیده لجباز میشه خلاصه کلام با مریضی نیکی منم بدقلق میشم و حساس ،بیشتر گیر میدم عصبی میشم و کل خونه درگیر میشه خیلی سعی میکنم خونسرد باشم اما توقعم بالا میره و احتیاج خیلی زیادی به کمک اطرافیان دارم از طرفی مثلا دلم نمیخواد اونا رو درگیر ماجرا کنم اینه که اینجوری میشه آخر هفته مامانم مثل یه فرشته نجات اومد و شب نیکی رو برد خونشون گفتم امشب که نیکی نیست با آرامش بخوابم اما تا صبح از فکر نیکی همش بیدار شدم میترسیدم شب تب کنه و مامانم متوج...