نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

عشق زندگی

حرفای خودمونی

وقتی لباسای کوچیکی نیکی رو تن نیکان میکنم دلم واسه بچگی نیکی تنگ میشه هرچند بچگی هم خیلی اذیت میشدم کولیک شبانه گریه ها و نخوابیدن ها سر دردهای خودم و بی تجربگی ها و دست پاچگی هام چقدر دکتر میرفتیم وای سرفه کرد وای عطسه کرد وای اینجور شد و اونجور الان دیگه آبدیده شدیم مامانم میگه برید من میگم نمیخواد خودش خوب میشه یادمه نیکی 2 ماهش بود تو فروردین، از اقوام واسه دیدنش اومده بودن نیکی خیلی حساس بود و وقتی به گریه میفتاد دیگه حالا حالاها ساکت نمیشد لباس نخی قشنگی تنش بود اما چون اولین بار بود این فامیلمون میومد گفتم بذار لباس مهمونی تنش کنم با لباس تن کردن ما نیکی به گریه افتاد که تا رفتن اونا ادامه داشت طفلی اونا میگفتن به خاطر ما گری...
16 آذر 1392

برای دخترم نیکی

نیکی جان عزیز دلم خیلی دوستت دارم اونقدر که گاهی حتی وقتی کنارم هستی دلم برات تنگ میشه دلم میخواد از ته دلم فشارت بدم و بچلونمت ولی تو بهم اجازه نمیدی فقط گاهی و فقط گاهی خودت دوست داری بغلت کنم و بهم میگی محکم محکم و من از با تو بودن لذت میبرم ممنونم که پیشمی و بهم اجازه میدی در کنارت حس بودن و مادری رو درک کنم ممنونم که هستی و باعث شدی خودم رو هر لحظه بهتر بشناسم و سعی کنم صبور تر و بهتر از قبل باشم اعتراف میکنم از وقتی اومدی کلی عوض شدم کلی خودم رو شناختم نقاط ضعفم رو و اینکه گاهی چقدر در مقابل شما کوچکتر ها نا توانیم اینکه تو یک آینه تمام نمای من هستی باعث میشه سعی کنم کمتر کار بد بکنم بهتر حرف بزنم بهتر عمل کنم و بهتر زندگی کنم ...
3 آبان 1392

برای پسرم نیکان

پسر شیرینم سلام وقتی باردار بود همش خودم رو واسه شرایط سختی که پیش رو داشتم آماده میکردم همیشه میگفتم با وجود سن کم نیکی وقتی تو بیای خیلی کار مشکل میشه رسیدگی به نیکی به اندازه کافی کار میبره تو هم یه نوزادی و خب رسیدگی میخوای . ولی خدا خیلی خیلی مهربونه و کاری کرد که من واقعا حس شیرین مادر شدن رو دوباره تجربه کنم سختی تو با نیکی رو جس نکنم امروز 38روزه که تو دنیا اومدی و خدا لطفش رو بهمون نشون داده . خدارو خیلی خیلی شاکرم که نسبتا آرومی و اذیت خاصی نداری عزیز اینا هم خیلی بهمون کمک میکنن 4شنبه شب نیکی میره خونه اونا هم به نیکی کلی خوش میگذره هم به تو که تنها هستی و میتونی حسابی استراحت کنی و دست و پات در نبود نیکی در امانه حس فوق الع...
3 آبان 1392

اخلاقشون زمین تا اسمون فرق میکنه

آخی تازه تازه روزای بچگی نیکی داره یادم میاد لذت مادر شدن دباره حس خوبیه وقتی بچه ات نگات میکنه وقتی شیر میخوره وقتی عوضش میکنی و لذت میبره اعتراف میکنم تو بچه دوم اینا رو بیشتر حس میکنم نیکی ضعیف تر بود و زود گریه میکرد از همون نوزادی دمختار بود وقتی لباسش رو عوض میکردم دلش نمیاست و بدنش رو سفت میکرد و گریه میکرد منم خیلی میترسیدم کلا زیاد نمیتونستم باهاش ارتباط بگیرمبسکه داد و فغان میکرد اما نیکان خیلی آرومتره خیلی مظلومه فک میکنم تو طبقه بندی نیکی میشه جزو کودکان سخت و نیکان کودک آسون ولی واقعا خدا بهم رحم کرده که نیکان مثل نیکی نیست وگرنه پوستم کنده بود
30 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

آخ جون وقتی آدم فکر میکنه امروز روز منه چقدر احساس غرور بهش دست میده میگه اونقدر مهم هستم که این روز به نام منه امروز روز جهانی کودکه خوشحالم که منم کودکی دارم که میتونم براش جشن بگیرم نیکی 2سال و 9 ماه من روزت مبارک امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی عزیزم تمام تلاشمون رو برات میکنیم میدونم گاهی با هم ناسازگار میشیم اما بهتر میدونم که هر دومون هم رو دوست داریم و با وجود تو زندگی ما معنی پیدا کرده یه دنیا دوستت داریم و میخوام همیشه لبهات پر از خنده و دلت پر از امید باشه ...
16 مهر 1392

احوالات خودم

سنگین شدم و بی حوصله شبا 2-3 ساعت میخوابم حس میکنم سیر شدم و بیدار میشم چندساعتی بیخواب میشم عوضش روزا بیحوصله ام و دلم میخواد بخوابم خونمون رو یه مقدار تغییر دادیم از یه خواب شده 2 خواب ولی هنوز خوب جمع و جور نشده همین بیشتر اذیتم میکنه دوست دارم پا شم حسابی ترتمیزش کنم اما نمیتونم نیکی خوشحاله که یه کم خونه مرتب شده اونموقع که بنایی داشتیم همش میگفت تخت منو درست کنید تعدش به همه میگفت عمو اومد خونمون رو درست کرد تخت منم درست شد هنوز شبا و گاهی روزا (تو خواب) نمیتونه خودش رو کنترل کنه و بیدار شه بره دستشویی گاهی شبا پوشکش میکنم دیشب هم 2 بار بغلش کردم بردم دستشویی این بهتره اما نمیتونم بغل بگیرمش سختمه دلم درد میگیره دلم براش می...
22 شهريور 1392

اوضاع احوالات این روزا

جند روزه مهمون خونه عزیز هستیم داریم خونه رو واسه ورود نی نی جدید آماده میکنیم میخوام بجه ها یه اتاق جدا داشته باشن تا از بودن کنار هم لذت ببرن اینجا که هستیم از همه نظر راحتیم ولی نیکی خیلی شیطون شده و گاهی اذیت میکنه همه میرن سرکار و برگشتنی خسه اند ولی نیکی ‍پرانرژی دوست داره باهاشون بازی کنه شوخی کنه تا ساعت 12 بیدار بمونه زندگی در کنار بزرگا خیلی مزه میده خیلی باصفاست اما حیف که طرز فکرمون فرق داره بچه دچار دوگانگی میشه یه رفتارایی رو من نمیپسندم  بلعکس یه رفتارایی رو اونا همین باعث میشه گاهی از هم دلگیر بشیم در کل بهمون خوش میگذره مخصوصا به نیکی که در صورت بودن عزیز یادش میره مامان داره آب میخواد عزیز رو صدا میکن...
6 شهريور 1392

این قصه سر دراز داره

حدود 2ماه و نیم از اولین روزی که نیکی رفت مهد میگذره اما هنوز من باهاش درگیرم نمیدونم چرا عادت نمیکنه نمیدونم کی میخواد این قصه تموم شه درست زمانی که عادت کرده بود مربی عض شد و این بچه بهم ریخت باز وقتی به مربی جدید داره عادت میکنه مدیر مثلا مهربان پتوی نیکی رو میشوره و نیکی ازشون ناراحت میشه و باز روز از نو روزی از نو 7تا بچه قد و نیم قد اونجا هستن نیکی از همه کوچیکتره همه بچه ها به مهد عادت دارن به خود مهد نه به مربی اما نیکی به مربی عادت میکنه نه به محیط چیکار کنم؟مربی ظهر هم با مربی صبح فرق داره پس نمیذارم ظهر بمونه چون با اون نتونست خوب ارتباط بگیره چیکار کنم؟ هنوز درگیرم هنوز درگیرم ...
7 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد