دنبال بازیای من و نیکی
واااای وااای تازه الان میفهمم مامانایی که بچه نوپا دارن چی میگن. نیکی تازه پا گرفته ولی من همش تو ذوق بودم نه اینکه الان نیستما ولی فک کنم در کنار این خوشحالی 2 تا دست و پا و 2 تا چشم کم دارم
امروز مثل هر روز صبح رفتیم با بر و بچه های طبقه پایینی بازی کنیم چشمتون روز بد نبینه تازه شیطنت نیکی گل کرد. اونا سوار دوچرخه میشدن اینم میخواست پشت چرخ بهاره سوار میشد پایین نمیومد تازه میگفت بهاره هم بیاد پایین من رو زین بشینم منم که همش با یه دستم نیکی رو گرفته بودم با یه دستم دوپرخه رو از اینور به اونور. چون چرخ واسه من کوچیک بود باید دولا میشد تمام پا و کمرم خسته شد تازه میگفت دستت رو به من نگیر بذار تنهایی برم. امیرمهدی 3چرخه بچگیش رو آورد که نیکی سوار شه یه دور باهاش زد زاد حال نکرد پیاده شده بود دنبال چرخ بهاره گریه میکرد. بچه رفتند رو پله توپ بازی نیک هم جیغ جیغ که منم برم کفشش دراومده بود نمیذاشت پاش کنماولین بار بود که پله رو بالا میرفت منم یه چله چایین تر دنبالش میرفتم اونم میگفت به من دست نزن خودم برم چند بار بین طبقه ها رو رفت و اومد دست و رو و لباشساش سیاه سیاه
آوردمش خونه لباساش رو در آوردم و دستاش رو شستم و سوپ رو با همچین ولعی میخورد که کیف کردم بعد دوباره لباسای سوپیش رو درآوردم و دوباره لباس تنش کردم و رو پا لالا و خواب
به به این خواب حسابی به آدم میچسبه ها