نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

عشق زندگی

عید 93

1393/1/29 9:51
نویسنده : آرزو
903 بازدید
اشتراک گذاری

سال 93 هم شروع شد

امیدوارم واسه هم پر خیر و برکت باشه

هفته اول که بابا جونی شیفت بودن و ما هم خونه بودیم راستش سال تحویل هم بابایی نبودن و ما خونه عزیز بودیم خب جاش خیلی خالی بود اما امیدواریم در بقیه روزهای سال اوقات خوبی رو پیش هم باشیم

ساعت 20:29 5شنبه شب سال تحویل شد و بعد از یه کم عید دیدنی با اهل منزل و عکس یادگاری انداختن به رسم هر سال رفتیم سریع خونه حاج آقا تا اولین نفری باشیم که درشون رو میزنیمچشمک (مامان ملیح صاحب خونه عزیز اینا در طبقه پایینشون سکنا دارند)خب عیدی هم گرفتید به بچه های من 30 تومن دادنیشخند

روزای بعد هم خونه اکرم خاله و مریم اینا رفتیم موند تا روز 6 که رفتیم ابهر و اونجا عید دیدنی و عیدی جمع کردن ،نیکان اولین بارش بود میرفت ابهر و کلی تحویلش گرفتن این پسر خوش خنده رو 

تو همین اوضاع و احوال دندون پایینی نیکان هم خواست ببینه اوضاع په خبره سر از لثه جیگولیش درآورد

فک کنم روز 8 قصد سفر به سرزمین پدری رو کردیم راه افتادیم به سمت ارومیه تعداد کم بود یه ماشین بردیم من و عزیز و بچه ها پشت بودیم و باباجی و بابا داوود جلو بودند

جونم براتون بگه آقا نیکان باز هم برای اولین بار پا به ارومیه گذاشتن و چشم همه رو به جمال خودشون روشن کردن همه کلی ذوق زده شده بودن خونه عمه ها کلی بهشون خوش گذشت نیکی رو بگم که گاهی خیلی خانم میشد و گاهی اونقدر آتیش میسوزوند که هیچکس از پسش برنمیومد

یه روز هم رفتیم دیدن مغازه عمو رحمان که اسباب بازی فروشی باز کرده بود انگار رویای نیکی به حقیقت پیوسته باشه کلی واسه خودش جنس کش رفت و شیک شیک رفت تو ماشین نشست

یه عروسک برداشت که تب میکرد و با آمپول خوب میشد 65 تومن یه کالسکه 30 تومنی یا 2 تا شیشه شیر 6 تومنی که یکیش رو تو مغازه انداخت شکستنیشخند

هوا سرد بود خیلی سرد یه روز برف اومد بارون و تگرگ شد ما رو خونه نشین کرد روز 12 هم میخواستیم بریم پیرانشهر که باباجی از شب قبل دلدرد داشت صبحش به اصرار رفت دکتر . دکتر رفتن همانا و بستری شدن عمل شدن همانا دکتر گفته بود کیسه صفراش پراز سنگه و عفونت کرده خلاصه ساعت 8-9 رفت و ساعت 1 عمل شد 2شب بیمارستان بود په 13به دری داشتیم ما همش تو بیمارستان

بعدشم که خونه عمه میترا چند روزی موند

 طفلی باباجی چی کشید شب قبلش نیکی و یاشام اونقدر با باباجی شوخی بازی کردن و لگد حواله باباجی کردن که باباجی ناکار شد تازه صبح یاشام میگفت منتظرم عمو از بیمارستان بیاد باز بازی کنیم

برگشتنی دو روز هم خونه عمه فروغ موندیم تا حسابی فامیل و دوست آشنا از باباجی عیادت کنند و نیکی و پسر عمه ماهرخ(امیررضا) هی به خدمت هم برسند

تا ... رسیدیم خونه مون

هر چند مریضی باباجی حالگیری بود تو عید اما خوش هم گذشت و خوشحالیم که همه چی به خیر گذشت

اما دندون نیکان فراموش نشده قراره براش آش دندونی بپزیم و کیک تولد 7 ماهگیش رو بخوریملبخند

در حال چمدون بستن فرداش راهی بودیم:)

در طول سفر نیکی خانم پتو و صندلی و دمپایی روفرشیاش رو از خودش جدا نمیکرد

اینم هنرنمایی نیکی از گارسون رستورانی در تبریز

سفره هفت سین اعظم خاله

دریاچه ارومیه- نیکان اونقدر تو ماشین گریه کرد و به هیچ روشی ساکت نشد هوا هم بینهایت بادی و سرد بود مجبور شدیم از ماشین پیاده اش کنیم جالب اینجاست که تا پیاده شدیم ساکت شد:)

خونه عمه میترا

وقتی باباجی بعد از عملش تو رختخواب بود

اینم عزیز و باباجی مهربون

دوستتون داریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد