نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

عصر روز شنبه در نبود بابایی

1393/2/21 11:51
نویسنده : آرزو
345 بازدید
اشتراک گذاری

از پایین بلوک اومدیم نیکی خاک خالیه . بس که خاک بازی کرده بهش میگم مستقیم برو حموم تا من بیام

من من میکنه و نمیره میبرم نیکان رو روی تخت میخوابونم تا بیام نیکی دستش رو به همه جای خونه مالیده میبرمش حموم طبق معمول شروع میکنه آب بازی و من خودم رو مشغول میکنم تا یه کم نیکی بازی کنه

صدای گریه نیکان بلند میشه سریع بلند میشم میگم تو آب بازی کن تا من برگردم حوله رو به خودم میپیچم میرم به نیکان شیر بدم که بخوابه نیکی داد میزنه مامان من تنها موندم مامان منو تنها گذاشتی میگم یواش بذار بخوابه تا بیام

چند لحظه بعد که نیکان چشمش گرم میشه نیکی صدا میکنه مامان پی پی دارم مامان بیا پیشم مامان منو تنها گذاشتی

دیگه فایده نداره خواب نیکان پریده و داره گریه میکنه صدا میکنم نیکی خب بشین تو لگنت دستشویی کن

(چند روز بود شکمش کار نمیکرد با هزار ترفند بهش برگه زردآلو و خاکشیر و شربت انجیر دادم حالا میترسه بره دستشویی. مصیبتی داریما)

حالا دیگه با فریادهای نیکی کلا خواب نیکان پریده و داره گریه میکنه بغلش میکنم تا اروم شه میبینم نیکی خانم لخت اومده بیرون و ورجه وورجه میکنه

ا نیکی پس اینجا چیکار میکنی ؟ میگه پی پی کردم خب مبارکه به سلامتی برو حموم بیام بشورمت

- خب تنها بودم اومد پیشت

نیکان رو بردم پشت در نشوندم دورش بالش و اسباب بازی چیدم بیا نیکی بریم حموم

- نه نمیام میخوام با داداش بازی کنم

به زور بردم میگم بیا اسباب بازیای حموم رو چمع کنیم

نشوندم رو پتم با گریه شستمش در بسته شد نیکان هم شروع به گریه کرد

حالا هر دو با هم صداشون تو مغزم میبیچه و از به دنیا اومدنم پشیمون میشم

تند تند آبش میکشم با گریه حوله تنش میکنم در رو باز میکنم نیکان رو آروم میکنمنیکی رو میشونم پیشش میگم با داداش بازی کن گریه نکنه تا بیام

تا خودم رو آب بکشم میبینم باز صدای نیکان دراومده نیکی با پاش انگولکش میکنه

میام بیورن خسته و کوفته لباس تن نیکی میکنم تا غذا رو آماده کنم باز نیکان گریه میکنه این روزها نمیدونم از دندونشه یا بغلی شده همش میگه پیشم بشین یا بغلم کن و راه ببر

نیکی میفرمایند برنج با ماست پیاز هم بیار آب و دوغ فراموش نشه همه رو که آوردم میگه آبوه(شیر با شیشه) اونم میارم از دلضعفه دستام میلرزه با خواهش تمنا به نیکی که یه چیزی بخور نمیخوره و میخوابه

نیکان رو آروم میکنم سوپ میکس شده اش رو میدم یه کم میخوره و بعدش نوبت خودمه که ولو بشم تازه میبینم رو زمین پر از دونه های سیاه اسفند که دود کرده بودم و نیکی چرخونده بوده (و شیطنتش گل کرده و درش رو باز کرده ریخته زمینخطا)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد