نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

اندر احوال این روزا

1393/6/12 10:20
نویسنده : آرزو
570 بازدید
اشتراک گذاری

هوا گرمه پای نیکان رو که تو گچ میبینم دلم میگیره
خیلی صبوره که دم نمیزنه گاهی کلافه است و نق میزنه میچرخونمش یا باهاش بازی میکنم ساکت میشه با خودم میگم نمیدونم درد داره سنگینه یا عرق کرده و میخاره
هر چی هست خیلی اذیتمون نمیکنه هر چند هواش رو هم داریم
بعد دو هفته بردیمش دکتری که گچ گرفته کلی پول آژانس دادیم و معطل شدیم واسه عکس و نوبت دهی نوبتمون شده با یه نگاه میگه باید 4 هفته دیگه هم بمونه بغضم ترکید و اشکم سرازیر شد
اونجا هم اونقد بچه ها رو آورده بودن با حال خیلی بدتر از نیکان که دلم گرفت واسشون هم خودشون عذاب میکشیدن هم پدرو مادر یکیشون تو حموم سرخورده بود و یکیشون رختخوابا رو انداخته بود رو خودش. خلاصه آدم درد خودش یادش میره
بازم زیر لب هی خدا رو شکر میکردم که بدتر از این نشده یا کارش به عمل نکشیده
4چشمی بچه ها رو میپایی تا وقتی خدا مواظبشون نباشه هیچی نیست
------------
اعتماد به نفس این بچه ها منو کشته
رفتیم مهمونی خونه پسرعمه ام ماهان 3 سالشه 8ماه از نیکی کوچیکتره اسباب بازی آوره بازی کنن
نیکی اسباب بازی رو برداشته میده به نیکان به ماهان میگه از دستش نگیریا اون بچه است ناراحت میشه خب؟
همچین سرش رو هم کج میکنه و با حال التماس میگه که آدم دلش نمیاد چیزی بگه
--------------
دخترم چند وقتیه خیلی دیگه دختر شده هم سعی میکنه خوش تیپ بگرده هم سعی میکنه مامانش رو خوش تیپ کنه
بهم میگه این لباس رو بپوش اونو نپوش
اگه این کیف رو برداری مردم میگن اه اه چه کیف زشتی این یکی قشنگه بردار
کفشای مجلسی و لباسای مجلسیم رو میاره گریه میکنه که تو خونه بپوش خیلی دوست داره تمیز و مرتب باشم
لباس کوتاه رو واسه من میپسنده اما خودش دوست داره دامن بلند چین چین بپوشه که وقتی قر میده بلند شه
---------------
بچه ها سرما خوردن و دلم واسه گچ پای نیکان شور میزنه میریم یه دکتر دیگه نظر بده
دکتر گفت 3 هفته کافیه میتونید فهته بعد بازش کنید تازه نبردیش با اره باز کنن بچه است میترسه ببرش حموم با آب ولرم و سرکه باز میشه خدا خیرش بده آرومم کرد برگشتنی رفتیم تره بار و فروشگاه و بعدش شهربازی
واااای از دست این نیکان به اندازه همه عمرم خوشحالم وقتی ذوق کردنش رو میبینم اونقدر ذوق میکنه و دست میزنه که نگو
برعکس نیکی تازگیا اونم ذوق میکنه اما زود خسته میشه و میگه منو پیاده کنید اما نیکان سر هر بازی گریه میکرد و جیغ میزد نمیخواست پیاده شه
قربونتون برم وقتی با هم اینجوری میخندن و با هم یه کاری رو انجام میدن قند تو دلم آب میکنن خیلی لذت داره این لحظات دیدنشون واقعا شادی بخشه
دوستتون دارم به اندازه همه دنیا
دوست دارم همیشه شاد و خندون ببینمتون
--------------------
نیکان اینجوری شده سختمه نیکی رو ببرم مهد از دلم نمیاد بیدارشون کنم
هر چند نیکی دلش واسه مهد تنگ شده اما هزینه مهد هم رفته بالا و یه خرده واسمون سنگینه
دلم میخواست واسش سرویس بگیرم هم اون راحت میشد هم نیکان اذیت نمیشد که تو گرما ببرم و بیارمش
اما از عهده هزینه اش بر نمیام
خیلی عذاب وجدان دارم نمیدونم چه کنم
مهد اینجا رو هم دوست ندارم هر چند از نظر هزینه فقط یه کم پایین تره خیلی توفیری نمیکنه
ان شاله یه راهی پیدا شه نمیدونم خودمم توش موندم
-----------
 خلاصه نیکی اونقد گفت مامانم منو مهد نمیبره که از رو رفتم

دیگه آبرو حیثیت واسم نذاشت هر جا میرفتیم میگفت مامانم منو مهد نمیبره

هزینه مهد رو بردن بالا از اونطرف با نیکان سختمه داره کم کم فصل سرما هم میاد بخوام نیکان رو هم با خودم ببرم مهد اذیت میشه طفلی گناه داره صب بیدارش کنم و بپوشونمش تازه سرما هم بخوره

ولی خب تصمیم گرفتم(مجبوری) ببرمش مهد

باهاش طی کردم که اگه دیر بیدار شی نمیبرمت

الان 3 روزه میبرمش ساعت 8و نیم بیدار میشه مثل اینکه واقعا اونجا رو دوست داره خب خدا رو شکر

مامانم همیشه میگفت میبریش مهد دعواش میکنن بچه تو خونه راحت تره و... دیگه وقتی دید خودش صداش دراومده که میخوام برم مهد . بهم میگفت گناه داره چرا نمیبریش

-------------------

الهی الهی

دخترم هر چی تو تلوزیون تبلیغ میکنه میگه مامانی برات میخوام بخرم خوشگلشو باشه؟

محبتمحبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد