عزیزای دلم خیلی میخوامتون گاهی دلم واسه نوشتن تنگ میشه و به خاطر فرصت کم منو ببخشید گاهی هم نمیدونم چی بنویسم میترسم نوشته هام در آینده جنجالی بشن مثلا بگم که نیکی داداشش رو چنگ انداخته بعد در آینده بگید چرا و بین خواهر برادر نامیزون بشه هر چند دعوای خواهر و برادر مثل هوای بهار میمونه لحظه ای و گذرا یه لحظه دعوا میشه بعد میبینم نیکی داداشی رو بغل کرده و میگه جان جان هر چند داره از فرط بغل کردن خفه اش میکنه نیکان خدارو شکر خوش اخلاقه بیشتر میخنده مگه وقت خوابش باشه که معمولا مشخصه ولی جدیدا که بزرگتر شده بیشتر همه رو میشناسه و بهم میگه از کنارم جنب نخور مگه اینکه دورش شلوغ باشه تو این عید هم کلی بغلی شده اما از نظر خوردن اذیت...