خواب
ساعت 9 و نیم شب، بابا داوود زنگ خواب رو میزنه میگه امشب زودبخوابیم منم که نشسته دارم چرت میزنم نیکی همچنان داره خاله بازی میکنه و هی به من میگه تو همسایه من هستی بیا خونمون ببین من نیستم بهم زنگ بزن با هم تلفنی حرف بزنیم با بی میلی کارایی رو که میگه انجام میده آحرای رنگی جلوم ریخته شده و نیکان میگه برج بساز گاهی واسش برج میسازم و خرابش میکنه گاهی قطار درست میکنم و اون بازی میکنه در آن واحد هم با نیکی بازی میکنم هم با نیکان یه بازی دیگه هم چرت میزنم هم داوود از اتاق خواب داره با من حرف میزنه بابا داوود از اتاق میاد بیرون و میگه جمع کنید بخوابید یهو از جام بلند میشم خوشحال که بازیا تموم شد بچه ها غر میزنن که یه کم دیگه باز...