مهد رفتن نیکان
سلام عزیزای دلم سلام نیکی و نیکان من امروز 9 دیماه هستش تقریبا خیلی وقته که وقت نمیکنم بیام یه سر بزنم اینجا .اتفاقای زیادی تو این مدت افتاده از جمله سفر ما به ارومیه که یکماه طول کشید تولد من بود (27آبان) که همونجا عمه ها زحمت کشیدن و برام تولد گرفتن . رفتن نیکی به مهد کودک و شب چله ای که گذشت اما امروز میخوام از ماجرای نیکان براتون تعریف کنم که در نبود نیکی (وقتی میره مهد)چه کارایی میکنه روزای اولی که نیکی میرفت مهد تا یه مدت تو حیاط مهد بازی میکرد از دلش نمیومد که نیکی رو بذاریم مهد و خودمون بریم خونه همین که از در مهد میومدیم بیرون بغض میکرد که آبجی موند و ما داریم میریم با هزار زور و کلک میاوردمش بیرون و با ماشین درو میزدیم ...