پارک عجب جای خوبیه
امروز بیشتر از همیشه تنها بودیم جالب اینجا بود که نیکی خیلی نی نی خوبی شده بود بازی میکرد شیطنت هم داشت ولی نق و گریه و بهونه خیلی خیلی کم که در مقابل روزای دیگه میشه گفت هیچی
عصر ساعت 6 میخواستم حاضرش کنم بریم پارک ولی انگار دوست داشت تو خونه بازی کنه در صورتی که همیشه واسه بیرون هول میزنه
البته صبح که راهرو رو شستم یه کم آب بازی کرده بود
چون خودم دلم تنگ شده بود حاضرش کردم و رفتیم چون کسی خونه منتظرمون نبود سلانه سلانه رفتیم با کمال آرامش خیلی خوب بود من همش دنبالش بودم ولی از اینکه میدوید من خیلی خوشحال بودم یه توپ و بستنی هم خریدم ولی هرچی دست بقیه میدید میخواست 2 تا دوست پسر پیدا کرد امیررضا و طاها جالب بود هیچ دختری باهاش دوست نشد یعنی اونا بزرگتر بودن و دوست داشتن یه جور دیگه بازی کنن وقتی اومدیم خونه 8 و بیست دقیقه بود
فوری دستامون رو شستم و براش سوپ گرم کردم با آب بازی و ریخت و پاش چندقاشق خورد ولی بلند شد و میگفت آم. یه املت پختم همشو در کمال ناباوری من خورد . بعد یه کم بازی ( یه سری کارت بن بن بن داره اونا رو میریخت زمین به زور میخواست بذاره تو جعبه اش نصفی اش تا شد و مچاله شد ) بعد ساعت 10 بردم بخوابه اول نمیرفت تو تختش که بازی کنه اما وقتی گذاشتمش سیم ثانیه خوابش برد کلی کلی منو ذوق زده کرد
به این میگن معجزه پارک