نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

عشق زندگی

خدایا از دست این گل دختر به تو پناه میارم

1391/2/14 7:16
نویسنده : آرزو
479 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا این نی نی های شیطون رو خودت حفظ کن به همه مامانا هم کلی توان و انرژی و صبر بده

آخه نیکی کوچولو کی بزرگ میش بتونی تمیز غذا بخوری؟ از وقتی به غدا افتادی حداقل روزی یه بار این ماشین لباسشویی واسه تو کار میکنه بس که غذارو پخش و پلا میکنی هیچوقت اجازه نمیدی من بهت غذا بدم میخوای خودت بخوری تازی اگه بخوری من کلی خوشحال میشم همش رو میریزی رو دست و پات و زمین

دیروز تو آشپزخونه سرگرم بودم همیشه وقت ظرف شستن حوصله ات سر میره و میچسبی به پام و نق میزنی منم اینجور کارا رو میذارم وقتی که خوابیدی انجام بدم . ولی دیدم تا سرت گرمه چند تا ظرف بشورم بعدش با هم بریم پارک قبلش لباساتم عوض کرده بودم که آماده باشیم دیدم صدات در نمیاد گفتم این نیکی یه چیز سرگرم کننده پیدا کرده که چیزی نمیگه . دیدم بله بطری شربت آلبالو که تازه بازش کرده بودم خالی کردی تو کابینت و تازه داری میکشی سرت تمام لباسات و صورت و زمین و زمان شده بود شربتی

فقط لباست رو درآوردم و اومدیم اتاق .دست و پام دیگه حس تمیز کردن نداشت گفتم بابایی میاد کمک . که اونم دیر اومد و خسته بود خودم مجبور شدم تمیزش کنم تمام موکت شده بود شربتی کلی خسته شدم دیگه از حوصله هم رفتم و دیگه نرفتیم پارک عوضش عزیز جون و باباجون اومدن و بردنت پارک . باباجون میگفت از چرخ و فلک پیاده نمیشدی راست میگه خیلی دوسش داری برعکس من که سرگیجه میگیرم ولی تو سرسره رو هم خیلی دوست داری منم بچگیام سرسره خیلی دوست داشتم یه جور حس پرواز به آدم دست میده خیلی باحاله

یادم رفت بگم صبح مجبور شدم یه ساعت بذارمت پیش پرهام همسایمون که 2ماه ازت کوچیکتره خیلی نگرانت بودم که غریبی کنی یا گریه و بداخلاقی ولی وقتی برگشتم دیدم داری خونشون ریاست میکنی مامان پرهام میگفت خوب بازی میکردی ولی هرچی پرهام برمیداره میری ازش میگیری بابا آدم با پسر همسایه این رفتارا رو نمیکنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان آرشیدا قند عسل
14 اردیبهشت 91 10:07
ای وای !!! واقعا خسته نباشی کاملاً درکتون میکنم.
مسافران آسمانی
14 اردیبهشت 91 10:23
خیلی با حالی نیکی جون...اصلا شاهکار خلقتی...عاشقتم عزیزم با این شیطنتات...
وای آرزو جون کلی خندیدم با این پستی که گذاشتی...
وقتی از نیکی مینویسی ، احساس میکنم دارم کارتون وروجک و آقای نجار رو میبینم...
چه حالی داشتی اون موقع که دیدی شربتو روی زمین ریخته...؟



هیچی عزیزم فقط دلم میخواست گریه کنم
در همچین مواقعی فقط تکرار میکنم مامان حق عصبانی شدن نداره
مسافران آسمانی
14 اردیبهشت 91 10:26
این کامنت رو از طرف مامانم میذارم عزیزم...
آخه همیشه پستاتو براش میخونم...
مادرجون نسرین ، گفتن که معلم بودن به تدریس من توی مدرسه نمیگن...معلم شمایی که یه همچین هدیه آسمونی رو داری تعلیم میدی خانم گل...در اصل روز شما مبارک باشه و دختر گلتون رو هم ببوسین...


مرسی عزیزم مامان نسرین رو ببوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد